عشق هیولا💗 قسمت 4
دید امی:وقتی از خواب بیدار شدم، بلند شدم و به اطراف تختم دست زدم تا مرتب کنم .وقتی به وست تخت رسیدم دیدم بجوز اون جایی که من خواب بودم کنارشم گرم بود 😧فهمیدم که دیشب شدو پیشم خوابیده بود 🙂بعدش اومدم بیرون و تو قلعه ودنبال شدو میگشتم تا اینکه به یکی بر خورد کردم!
امی:آخ.......ببخشید 😥 ها...،اون یه مرده!!!!!!!😳
اون مرد:ها.....نه چیزی نیست🙂شما.....حالتون خوبه؟
امی:آم....بله من خوبم آقای..
اون مرد:او...من پادشاه سرزمین سبز هستم، ولی شما من را سونیک صدا کنین🙂
امی:من هم خدمت کار پادشاه اینجا هستم، شما هم میتونید منو امی صدا کنین 🙂
سونیک:اون شدو چتور تونسته یک دختر به این زیبایی رو برده خودش کنه؟ 😒
امی:هان! 😳
شدو:امی!اینجایی بیا بریم ، سونیک توهم همین تور 😠
امی :چشم 😳
سونیک:اول،خانم ها 🙂
دید امی:رفتیم تو تالار، نمیدونم چرا ،ولی انگار شدو ناراحت شده 🤨
دید شدو:آخه من چجوری بهش بگم، نمیتونم ببینم داره گریه میکنه 😥
شدو:امی......تو از الان به بعد برای سونیک کار میکنی 😞
امی:چی!!
سونیک :نترس ،من اونجا باهات مهربونم 😊
امی:نه...پادشاه لطفا 😢
دید شدو:برگشتم تا براش همه چیز رو توضیح بدم، ولی وقتی صورتش رو دیدم،دیدم که داره گریه میکنه،برای همین یاد روز اولی که دیدمش افتادم .
شدو:امی تو درک نمیکنی 😞
امی :نه!!!!بسه دیگه نمیخوام چیزی بشنوم 😭
دید امی:زود اون جارو ترک کردم، دوباره رفتم تو همون جنگل، و به همون درختی که شدو منو پیدا کرد تکیه دادم، و گریه میکردم 😭😭
شدو:امی!!!نه وایسا!
سونیک:نه!یادت که هست،اون دیگه مال منه و من خودم میرم دونبالش.
امی :داشتم گریه میکردم تا اینکه صدای سونیک رو شنیدم که میگفت:
سونیک:وقتی گریه میکنی، خیلی ناز و تودل بورو میشی 😊حالا بیا بریم؟ کلی کار داریم 🙂
امی:نمیتونم 😭
سونیک:امی،من درکت میکنم که الان چقدر داری عذاب میگشی،درکت میکنم که الان تنها شدی🙂ولی اینو بدون که من هیچوقت تنهات نمی زارم 😊
دید امی:دیدم بعد اینکه سونیک اینو گفت ،جلوم نشت.و بعد من سرمو بالا گرفتم و گفتم .
امی از کجا بدونم راست میگی؟😢
سونیک:فقط لازمه بهم اعتماد کنی 🙂
دید سونیک:وقتی اینو بهش گفتم، شبیحه بچه ها پرید تو بغلم. و از شدت ناراحتی کمکم خوابش برد......ها....😊خوب بخوابی فرشته کوچولو 😊
این داستان ادامه دارد........
امی:آخ.......ببخشید 😥 ها...،اون یه مرده!!!!!!!😳
اون مرد:ها.....نه چیزی نیست🙂شما.....حالتون خوبه؟
امی:آم....بله من خوبم آقای..
اون مرد:او...من پادشاه سرزمین سبز هستم، ولی شما من را سونیک صدا کنین🙂
امی:من هم خدمت کار پادشاه اینجا هستم، شما هم میتونید منو امی صدا کنین 🙂
سونیک:اون شدو چتور تونسته یک دختر به این زیبایی رو برده خودش کنه؟ 😒
امی:هان! 😳
شدو:امی!اینجایی بیا بریم ، سونیک توهم همین تور 😠
امی :چشم 😳
سونیک:اول،خانم ها 🙂
دید امی:رفتیم تو تالار، نمیدونم چرا ،ولی انگار شدو ناراحت شده 🤨
دید شدو:آخه من چجوری بهش بگم، نمیتونم ببینم داره گریه میکنه 😥
شدو:امی......تو از الان به بعد برای سونیک کار میکنی 😞
امی:چی!!
سونیک :نترس ،من اونجا باهات مهربونم 😊
امی:نه...پادشاه لطفا 😢
دید شدو:برگشتم تا براش همه چیز رو توضیح بدم، ولی وقتی صورتش رو دیدم،دیدم که داره گریه میکنه،برای همین یاد روز اولی که دیدمش افتادم .
شدو:امی تو درک نمیکنی 😞
امی :نه!!!!بسه دیگه نمیخوام چیزی بشنوم 😭
دید امی:زود اون جارو ترک کردم، دوباره رفتم تو همون جنگل، و به همون درختی که شدو منو پیدا کرد تکیه دادم، و گریه میکردم 😭😭
شدو:امی!!!نه وایسا!
سونیک:نه!یادت که هست،اون دیگه مال منه و من خودم میرم دونبالش.
امی :داشتم گریه میکردم تا اینکه صدای سونیک رو شنیدم که میگفت:
سونیک:وقتی گریه میکنی، خیلی ناز و تودل بورو میشی 😊حالا بیا بریم؟ کلی کار داریم 🙂
امی:نمیتونم 😭
سونیک:امی،من درکت میکنم که الان چقدر داری عذاب میگشی،درکت میکنم که الان تنها شدی🙂ولی اینو بدون که من هیچوقت تنهات نمی زارم 😊
دید امی:دیدم بعد اینکه سونیک اینو گفت ،جلوم نشت.و بعد من سرمو بالا گرفتم و گفتم .
امی از کجا بدونم راست میگی؟😢
سونیک:فقط لازمه بهم اعتماد کنی 🙂
دید سونیک:وقتی اینو بهش گفتم، شبیحه بچه ها پرید تو بغلم. و از شدت ناراحتی کمکم خوابش برد......ها....😊خوب بخوابی فرشته کوچولو 😊
این داستان ادامه دارد........
- ۱.۸k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط